از خیابان خاطرم جمع شد که دیگر هرگز درست نمی شود . .
برویم روستا . .جایی که مردانش به زمین هم رحم دارند و تشنه اش نمی گذارند .
جایی که دست های پینه . از بیل هیچ شکایتی نمی کنند . و نه از نعره های بی
بدیل بادهای ولگرد جنوبی . .
زمین را شخم زده اند . که باید مهیای کشت بود . . همان هندوانه های شیرین . .
همان گوجه های خون آلود . . و همان های دیگری که عاقبت کار به مفت هم از ما
نمی خرند . چه فرقی می کند امسال با هر سال های دیگری که محصولمان روی
دستهای زمین باد می کرد . . خون دل مردهایمان از چشم گوجه های سرخگون
سرازیر می شد . خدای را نبر از یاد . . خدای را . . .
وقتی که می دانید قرار است اتفاق هر ساله بیفتد . چاره ای بیندیشید . کاری کنید .
نگذارید دهان بغض کشاورزان وا بشود . . به نام عدالت باید پاسخگو باشید .
شما که نمی دانید و نمی بینید چه مشقتی است تا این محصول به بار بیاید . خدا
سر شاهد جگر آدم آتش می گیرد وقتی می بیند که مادران و کوکان پا به پای مردان
کار . مردانه کار می کنند . البته جگری اگر باشد برای عده ای . . . دل سنگ هم آب
می شود ولی . . .
http://pazineh.blogfa.com/