برای مشاهده کامل به ادامه مطلب
تقدیم به سرزمین نخل و آفتاب که هستند فراتر از حد خیال و سراب
ای جاز سر به فلک کشیده...
ای سرزمین نخل های بی صدا...
ای کنج غربت...
ای گوشه ای از دنیای غم که همراه با طلوع و غروب دنیا در گذری...
در گذر لحظه هایی برای سوختن یا ساختن؟!...
ای سرزمین پیدای پنهان...
ای همه ز اسرار دنیای من...
ای باغ پژمرده من...
چرا به ظاهر خشکیده ای؟ چرا؟!..
انگار فصل پایانت به سر رسیده...
تو که بودی از جنس نخل های این سرزمین و مردمانش...
میدانم که شکستن شیشه صبرت را... میدانم...!
همان قاتلان خاموشی که هنوز برای سنگ شان هست یه دل یه شیشه...!
نه...! نه...! باور نمیکنم و باور نخواهم کرد که تو مرده ای...
ای فصل خفته در خواب و خاموشی...
میدانم که تو فقط نقاب زمستان را بر چهره گذاشته ای...
آری! روزی هم بهار غیر منتظره ای در انتظارت است... انتظار...!
پس ناامید نباش ای سرای من...
روزی خورشید امید از افق ناامیدی طلوع خواهد کرد...
روزی پرنور خواهی شد از افق روشنایی...
طاقت بیاور مبادا پیشانی بر خاک بزاری...
دستانی هم برای خواهش و تمنا رو به آسمان خداست...
باور دارم روزی آن دست های آسمانی جاری خواهد شد از مهر و محبت خدا...
باور دارم هزاران برابر آن اشک هایی که به پای خاکت ریخته شد،
سیر خواهی شد از سیل محبت ها...
طاقت بیاور مبادا پیشانی بر خاک بزاری...
ای جاز من ای ساز من
دیر نیست روزی به جهانیان بشنوانی نوای آهنگ وجودت را...
باید به همه و دنیا بگی من بودم و هستم...
ای پادشاه فصل ها...
ای هزاران واژه ی خاطرات رقم خورده هر یک از مردمان سرزمینت...
وجود تو فراتر از حدیست که من بتوانم آن را در چند واژه توصیف کنم..
ای دریای خاموشی...
ای سیل جاری از سکوت...
باور ندارم که مرده ای...
تو فقط به خواب فرو رفته ای... نه به خواب ابدی...
روزی بیدار خواهی شد...
طاقت بیاور مبادا پیشانی بر خاک بزاری...
محمدرضا اقتدارنژاد
جیرفت-زاروکے