جازموریان من
جازموریان من
چرا آهنگ فقر، این چنین بر مردمان تو غمگین نواخته می شود؟
توکه روزی میهمان نواز خوبی بودی و از خود گذشتگی بی مانندی داشتی؛
تو حتی از شاهرگ خود که هلیل نام داشت مردمانت را حیات می بخشیدی
جاز موریان من،توکه روزی بهترین دام دنیا را داشتی
پس چرا مردمانت به جای بره شیرمست رودباری ات، گوشت وامانده و پس مانده
از برزیل، سم جان می کنند.
جازموریان من، روزگاری روغن حیوانی تو مردمانت را صد سال جوان می داشت
پس چرا روغن پالم، مردمانت را در جوانی پیر کرده است
شاید کوتاهی از خودمان بوده، که فقط غم از دست دادنت را در سرداریم
شاید زمانی که سدها را همچون شمشیر بران بر روی شاهرگ تو می نواختند، ما در خواب بودیم
ما حتی بر پیکر نیمه جان تو هم رحم نکردیم و با بندهای خاکی نفست را بریدیم
درحالی که تو زمانی با همین شاهرگ خود برای ما آهنگ زندگی می نواختی
جاز موریان من...ما میهمانان خوبی نبودیم؛ از این بابت به تو مدیونیم.
عبدالرضا بلوچ بامری(نشریه رودبارزمین شماره663)